جدول جو
جدول جو

معنی دخمه ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

دخمه ساختن
(پَ گُ تَ)
دخمه کردن. گورخانه ساختن:
خبر شد که سام نریمان بمرد
ورا دخمه سازد همی زال گرد.
فردوسی.
یکی دخمه از بهر او ساختند
همه فرش دیبا در انداختند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِرَ / رُو شَ کَ دَ)
نواختن. ساختن آهنگ. زخمه زدن. زخمه سازی:
بالای مدیح تو سخن نیست
کس زخمه نساخت برتر از بم.
خاقانی.
مطرب چه زخمه ساخت که در پردۀ سماع
بر اهل وجد و حال در های و هوی ببست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اُ دَ)
غذا قرار دادن. خوردن:
آنکس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی.
چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است.
خاقانی.
من نی خشکم وگرچه طعمه آتش نی است
طعمه این خشک نی زان آتش تر ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ زَ دَ)
شکاف یا سوراخ ایجاد کردن. سوراخ پدید آوردن:
یلان سینه را گفت کای سرفراز
به دیوار باغ اندرون رخنه ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
سرایی-دن. نغم-ه پ-رداخت-ن. آواز خواندن:
چگونه نغمه خاقانی نسازم عندلیب آسا
چو او گل گلشن آرائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَهْ تَ)
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن:
زواره فرامرز و دستان سام
نباید که سازند پیش تودام.
فردوسی.
دام هم از ما بساختندچو دیدند
سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان.
ناصرخسرو.
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
دام و دد را دام میسازی و باز
دام تست این گنبد بسیارفن.
ناصرخسرو.
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن.
عطار.
علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.
اوحدی.
، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
خشمگین کردن.
- دژم ساختن چهره، روی درهم کشیدن:
نزد فسرده دلان قاعده کم کن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 311)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخمه ساختن
تصویر زخمه ساختن
آهنگ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه ساختن
تصویر زخمه ساختن
((~. تَ))
آهنگ ساختن
فرهنگ فارسی معین